شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو
شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو
شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو
نویسنده : احمد علیزاده
شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو, تفسير و توضيح پنجاه غزل از آغاز ديوان ناصرخسرو ,دكتر مهدى محقق; چاپ اول, تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى , 1386 . مقدمه شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو, تفسير و توضيح پنجاه غزل از آغاز ديوان ناصرخسرو است كه به خامه تواناى استاد ارجمند جناب دكتر مهدى محقق تأليف شده و چاپ نخست آن در سال 1386 از طرف انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگى به رسته صيرفيان ادب عرضه شده است. كوشش مؤلّف در شرح و تفهيم هرچه دقيق تر دقايق و رموز شعر ناصرخسرو و اهتمام ايشان در استفاده از منابع متعدد عربى و فارسى از نكات چشمگير كتاب است كه سعى شان مأجور و مشكور است. از ديگر مزاياى اين اثر ترجمه اشعار و عبارات عربى به فارسى و ارائه معادل هاى مضامين اشعار ناصرخسرو از شعر ديگر شاعران پارسى گو و بعضاً از شاعران تازى گوى است كه در درك صحيح و متقن اشعار بسى سودمند است. غرض از نگارش اين مقاله يادآورى بعضى نكات و افزودن چند يادداشت است كه شايد مؤلّف محترم به لحاظ ضرورى ندانستن ـ كه البته با عنايت به عنوان كتاب, ضرورى مى نمايد ـ از ذكر آنها خوددارى ورزيده است. خوشبختانه كتاب كاملاً پيراسته و ويرايش شده است و جز در موارد بسيار قليل و انگشت شمار غلط چاپى و ويرايشى در آن ديده نمى شود. دوازده قصيده از پنجاه قصيده اى كه در اين كتاب شرح شده, عيناً برگرفته از كتاب ديگر مؤلّف, شرح سى قصيده از ناصرخسرو, (نشر انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, چاپ اول, 1384) است. شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو به تصريح مؤلّف دانشمند در پيش گفتار كتاب, در پنج جلد چاپ خواهد شد كه اكنون مجلد اول آن به زيور طبع آراسته شده, در اختيار دوستداران ادبيات كهن پارسى و شعر شيرين ناصرخسرو قرار گرفته است كه ما در اين مقاله به نقد و بررسى مجلّد اول مى پردازيم. اميد كه ساير مجلدات, هرچه زودتر پيرايه نشر يابند كه بى شك طالبان شعر ناصرخسرو را در هدايت به مشرب درك صحيح شعر او سودمند خواهد بود.
1. چه گويى از چه او عالم پديد آورد از لؤلؤ كه نه مادت بود و صورت, نه بالا بود و نه پهنا (ص 1) در برخى از كتب تفسير و روايات اساطيرى اشاره شده است كه اول چيزى كه خداى تعالى آفريد, گوهرى بود از زبرجد سبز يا سرخ [يا ياقوت]. فردوسى در شاهنامه مى گويد: ز ياقوت سرخ است چرخ كبود نه از آب و گرد و نه از باد و دود (شاهنامه مسكو, نشر هرمس, ص 4) (پس ايزد تعالى بدان گوهر نظر كرد, از هيبت حضرت عزت آب گشت و موج برآورد و به جنبش درآمد; پس از وى بخارى برخاست و چود دود در هوا بايستاد و آن آب هم چنان از هيبت حق تعالى مى لرزيد. پس از آن دود در هوا بود, حق تعالى آن را هفت پاره كرد. پس از هر پاره آسمانى بيافريد. پس كفى كه بر روى آب بود, به هفت پاره گرديد و از هر پاره زمينى آفريد و در زير يكديگر بداشت) (فرهنگ اشارات, ص 1149. به نقل از: سراج القلوب, ص 3). طبق اساطير پيش از اسلام هم, آسمان از ياقوت ساخته شده است; چنان كه در مينوى خرد فصل هشتم, صفحه 24 آمده است: (آسمان از جوهر ياقوت, يعنى الماس ساخته شده است) و در فروردين يشت آمده است: (آسمان چون كاخى است رفيع كه از مواد و مصالح آسمانى ساخته شده و آنچه در اين ساختمان به كار رفته, اصل و جوهر موادى است كه ما مى شناسيم با حدودى بى پايان كه با بدنه آب از ياقوت نورپاشى مى كند).1 2. ز اول هستى خود را نكوشناس و آنگاهى عنان بر تاب ازين گردون وزين بازيچه غبرا (ص 4) اشاره شده است به: (من عرف نفسه فقد عرف ربه) (اخلاق محتشمى, ص 8) (مؤلّف). براى روشن تر بودن مطلب جا دارد به آراى مختلف در باب گوينده اين عبارات اشاره شود. مولانا در فيه ما فيه آن را به حضرت على(ع) نسبت داده و در مثنوى از قول پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است. در كنوز الحقايق, چاپ هند, صفحه 9, جزء احاديث نبوى آمده است. ابن ابى الحديد ذيل نهج البلاغه عين اين كلام را آورده است.2 (فرهنگ مأثورات متون عرفانى, ص 534) 3. اى قبه گردنده بى روزن خضرا با قامت فرتوتى و با قوت برنا(ص 19) كلمه خضرا در اين بيت تحليل صرفى شده است و به معناى آن و اين كه چرا شعراى قديم آسمان كبودرنگ را به صورت سبز وصف مى كردند, توجه نشده است كه جا دارد براى تفهيم دقيق تر بيت به اين نكات هم توجه شود. انعكاس رنگ كوه قاف كه به زعم قدما جنس آن از زمرد سبز است و اين كوه به گمان پيشينيان محيط زمين است, سبب شده شعرا آسمان را سبز وصف كنند. (جنس اين كوه از زمرد سبز و كبودى آسمان, روشنايى زمردى است كه از آن مى تابد; وگرنه آسمان از عاج هم سفيدتر است و به همين جهت قاف را كوه اخضر نيز ناميده اند) (فرهنگ اساطير و داستان واره ها, ص 643). حافظ هم در بيتى آسمان را سبز توصيف كرده است: مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو ييادم از كشته خويش آمد و هنگام درو (ديوان تصحيح خانلرى, ص 814) گويا قدما بين دو رنگ سبز و آبى چندان فرقى قائل نمى شده اند. فرخى سيستانى در مطلع يكى از قصايد خود, مرغزار سبز را آبى رنگ و نيلگون وصف نموده است: چون پرند نيلگون بر روى پوشد مرغزار پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد كوهسار (ديوان, تصحيح دبير سياقى, ص 175)
4. چون كار خود امروز در اين خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا (ص 19) مفرد: تنها, تعبير مفرد از قرآن كريم گرفته شده است: (وكلهم يأتيه يوم القيامة فرداً) (مؤلف). تنها در اين بيت با عنايت به مفهوم خانه سپردن در مصراع دوم به نظر مى رسد به معناى يگانه و وارسته از دنيا و تعلقات دنيوى است و مى تواند اشاره به كلمه (فرادى) باشد در آيه 94 سوره انعام: (ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مره وتركتم ما خولناكم وراء ظهوركم الآيه): شما انسان ها يگانه و تنها و به صورت فرد به سوى ما برگشته ايد; همان گونه كه شما را روز اول تنها و برهنه خلق كرديم و تمام آن نعمت هايى را كه به شما عنايت فرموده بوديم, پشت سر نهاده ايد… . مفرد در بيت ناصرخسرو معادل (جريده) است در بيت خواجه شيراز: جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير كه عمر عزيز بى بدل است (ديوان, تصحيح خانلرى, ص 108) 5. ديباى سخن پوش به جان بركه ترا جان هرگز نشود اى پسر از ديبا زيبا (ص 19) ديباى سخن: اضافه مشبه به به مشبه است. اين تشبيه در شعر فرخى نيز ديده مى شود: با كاروان حله برفتم ز سيستان با حلّه تنيده ز دل بافته ز جان (مؤلّف) حله در شعر فرخى سيستانى به صورت تشبيه به كار نرفته, بلكه استعاره مصرحه است از شعر و چون مشبه به (حلّه) همراه لوازم و ملائمات مشبه و مشبه به توأم ذكر گرديده, استعاره مصرحه از نوع مطلقه است. تنيدن و بافتن از ملائمات حلّه (مشبه به) و دل و جان از ملائمات شعر (مشبه) است. حلّه هم در مصراع اول در معناى اصلى خود (= جامه نو) به كار رفته است.
6. گر توبه مدارا كنى آهنگ بيابى بهتر بسى از ملكت دارا به مدارا (ص 20) در جمع بين (دارا) و (مدارا) صنعت جناس زائد به كار رفته است (مؤلّف). برخى از علماى معاصر علم بديع (نظير دكتر شميسا در كتاب نگاهى تازه به بديع) اين نوع صنعت جناس زايد را كه حرف زايد يا حرف هاى زايد (واك هاى زايد) در آغاز كلمه باشند, صنعت جناس زايد از نوع مطرف يا مزيد مى نامند و ازدياد در وسط را جناس وسط و اگر ازدياد در آخر باشد, به آن جناس زايد مذيل مى گويند. در اين بيت ناصرخسرو, جناس زايد از نوع مطرف يا مزيد است. نظير اين بيت سعدى: شرف مرد به جود است و كرامت به سجود هر كه اين هر دو ندارد, عدمش به كه وجود (كليات, تصحيح فروغى, نشر هرمس, ص 676) 7. در خاكچه ز ماند و چه سنگ و ترا گور چه زير كريجى و چه در خانه خضرا (ص 21) در تركيب خانه خضرا, شاعر براى يك اسم فارسى كه بحث مذكر و مؤنث درباره آنها منتفى است, يك صفت تأنيث عربى آورده است كه دور از فصاحت است و نوعى مخالفت با قياس در آن ديده مى شود; هرچند نظاير اين استعمال در شعر شاعران قبل از ناصرخسرو, مثل منوچهرى دامغانى و بعد از او مثل حافظ هم هست. خواجه گفته است: شكفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلاى سرخوشى اى صوفيان باده پرست (ديوان, چاپ خطيب رهبر, ص 37) در چاپ مرحوم استاد خانلرى به جاى (حمرا), (خمرى) ضبط شده است (ص 56). (براى آگاهى بيشتر ر. كبه: خرمشاهى, حافظ نامه, بخش اول, ص 213). 8. بيدار چو شيداست به ديدار وليكن پيدا به سخن گردد بيدار ز شيدا (ص 22) وليكن: مخفف ولكن عربى است كه در فارسى به صورت هاى وليكن, وليك و ولى ديده مى شود (مؤلّف). اصل كلمه وليكن, ولاكن بوده كه (ا) در نوشتن حذف شده, اما در تلفظ باقى مانده است. مى نويسند (ولكن) و مى خوانند (ولاكن). به نظر مى رسد (وليكن) ممال (اماله) (ولكن) (= ولاكن) باشد نه مخفف آن; چون در تخفيف حرفى حذف مى شود يا حرف مشدد يك بار تلفظ مى شود نه آنكه حرفى به حرف ديگر تبديل شود. در ولاكن (ا) بدل به (ى) شده است (براى اطلاع بيشتر ر. كبه: المعجم الوسيط, ج 2, ترجمه بندر ريگى, ص 1786 ـ 1787 و براهين العجم محمدتقى سپهر).
9. معنى طلب از ظاهر تنزيل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا (ص 23) آوا: آواز قول داراى معنى است و آوا صورت بى معنى است. آدميان از قول خرسند مى شوند; در حالى كه خران از آواز [؟] هم كه صورت بى معنى است خرسند مى گردند (مؤلّف). طبق تعريف خود مؤلّف از آوا و آواز, چنين به نظر مى رسد كه به جاى (آواز) كه بعد از داخل قلاب نگارنده اين سطور, علامت سؤال گذاشته ام, (آوا) بايد باشد كه قول بى معنى است و طبق گفته ناصرخسرو فقط خران از آن خرسند مى شوند نه مردمان; پس آوا صوت بى معنى و آواز صوت داراى معنى است. 10. آب خداى آن كه مرده زنده بدو كرد آن پسر بى پدر برادر شمعون (ص 59) به تلميحات مندرج در بيت (زنده كردن مردگان) كه مقصود معجزه حضرت عيسى(ع) است و نيز به تعبير پسرى بى پدر كه اشاره به خود حضرت است, اشاره نشده است; نيز براى روشن تر شدن مفهوم اشاره اى به (شمعون) نشده است. در قاموس كتاب مقدس, شمعون نام يكى از برادران عيسى(ع) است (قاموس كتاب مقدس, ص 534). در نسخه ديگرى از ديوان ناصرخسرو (تصحيح جعفر شعار, كامل احمدنژاد, نشر قطره, ص 513) در توضيح شمعون آمده است: (مردى پرهيزگار كه به هدايت روح القدس به معبد اورشليم درآمد و عيسى را كه طفلى بيش نبود, در بغل گرفت). در توضيح برادر شمعون: (ظاهراً تعبيرى مجازى است) (همان, ص 513). مقصود از شمعون آن شمعونى نيست كه آقايان دكتر شعار و دكتر احمدنژاد به ذكر آن پرداخته اند و مقصود از برادر شمعون, حضرت عيسى(ع) است به تصريح قاموس كتاب مقدس (ص 534): (شمعون برادر خداوند ما عيسى مسيح است). در كتاب مقدس ده نفر به نام شمعون ذكر شده اند.
11. روزى به پرّ طاعت از اين گنبد بلند بيرون پريده گير چو مرغ بپر مرا (ص 92) پرّ طاعت: اضافه تشبيهى است. همچنان كه پر موجب پرواز در فضاى جسمانى مى شود, طاعت موجب پرواز و صعود در فضاى الهى و روحانى مى گردد (مؤلّف). در اين تركيب اطاعت و فرمانبردارى از حق به پرنده اى شبيه شده كه خود پرنده ذكر نگرديده, بلكه يكى از لوازم و ملائمات مشبه به (پر) ذكر شده است; چون مضاف به طور كامل ذكر شده و در معناى غيرحقيقى خود به كار رفته و تأكيد بر روى مضاف اليه (طاعت) است; لذا صحيح, اضافه استعارى است نه تشبيهى. 12. به مار مكن دست ازيرا كه بر تو حرام است مادر اگر ز اهل دينى (ص 116) مفهوم بيت ناظر به آيه 23 سوره نساء است: (حرمت عليكم امهاتكم وبناتكم و اخواتكم وعماتكم وخالاتكم و بنات الاخ وبنات الاخت وامهاتكم اللاتى ارضعكم الآيه): ازدواج با مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادران رضاعى بر شما حرام شده است… . شارح به اقتباس قرآنى شاعر, در بيت اشاره اى نكرده است. 13. به چرا فتنه شدن كار ستور است, ترا اين همه مهر برى اين جاى چرا, چون و چراست (ص 143) چرا در مصراع اول به معناى چريدن و در مصراع دوم پرسش از علت است و ميان آن دو, جناس تام وجود دارد (مؤلّف). با عنايت به اختلاف چَرا و چِرا در مصوت كوتاه, صحيح اين است كه بين آنها جناس ناقص وجود دارد. 14. سوى او تاب كز گناه بدوست خلق را پاكبازگشت و متاب (ص 177) متاب: اسم مفعول از تاب, يتوب, توبه يعنى توبه گاه, محل بازگشت (مؤلّف). تاب, يتوب از باب ثلاثى مجرد است و فعل لازم است; لذا صيغه اسم مفعول از آن بنا نمى گردد; چون اسم مفعول فقط از فعل متعدى بنا مى گردد. فعل (تاب) عمدتاً در زبان عربى به صورت فعل لازم به كار مى رود و اگر هم متعدى شود, به كم حرف جر (متعدّى بغير) است; مثل: (تاب اللّه عليهِ), يعنى خداوند او را به سوى خود برگرداند و گناهش را عفو كرد. كلمه (تاب) در مصرع دوم بيت ناصرخسرو, مترادف بازگشت و در معناى رجوع الى اللّه به كار رفته, لذا صحيح اين است كه گفته شود متاب نه اسم مفعول است نه اسم مكان, بلكه مصدر ميمى و در مفهوم مصدرى به كار رفته است. 15. گر سر ز خطا باز خط نارى دانم به حقيقت كز اهل نارى (ص 189) نارى در مصرع اول مخفف (نيارى) و در مصرع دوم (اهل نارى), يعنى اهل آتش دوزخ هستى. بين دو كلمه (نارى) جناس تام به كار رفته است (مؤلّف). با عنايت به اينكه (نارى) در مصراع اول يك كلمه (بسيط) است و در مصراع دوم دو كلمه (مركب = نار « هستى), صحيح اين است كه بين آنها جناس مركب است نه تام; نظير برنايى و برنايى در اين بيت ديگر از ناصرخسرو: تا كى خورى دريغ ز برنايى زين چاه آرزو ز چه برنايى (ديوان, ص 6) 16. در دنيا سخت سختى و در دين بس سست و ميانه كار و هنگامى (ص 232) هنگام: شايد هنگام به معنى نگران بودن و ابن الوقت بودن باشد. مراد اين است كه تو در دو طرف افراط و تفريط هستى (مؤلّف). در نسخه ديگرى از ديوان ناصرخسرو (و ويراسته دكتر جعفر شعار و دكتر كامل احمدنژاد) در حاشيه صفحه 631 هنگام, تنبل و كاهل معنا نشده است; بدون ذكر اينكه از كدام فرهنگ لغت اين معنا استخراج شده است. اللّه اعلم بالصواب.
17. بس است اينكه گفتمت, كافزون خواهد چو تازى بود اسب يك تازيانه (ص 248) تازى با كلمه تازيانه جناس زائد دارد (مؤلّف). دكتر سيروس شميسا در كتاب نگاهى تازه به بديع, صفحه 64 نوشته است: (اگر ازدياد بيش از دو حرف (دو واك) باشد, اطلاق جناس زايد در اين صورت درست نيست. ايشان چنين جناس را كلمات هم خانواده ـ (= جناس ريشه يا اشتقاق يا جناس پسوند) ناميده اند. نظير نار, ناردان ـ گل, گلستان و… ). 18. اى آن كه به تن ز آرزوى مال چونالى از من چو ستم خود كنى از بهر چه نالى (ص 255) (نالى) اول يعنى نال هستى و مراد اين است كه لاغر و نزار شده اى و (نالى) دوم به معناى (مى نالى) است ميان مال و نال هم جناس است (مؤلّف). جناس موجود بين (نالى) و (نالى) جناس مركب است (به توضيح ذيل بيت پانزدهم مراجعه شود). جناس بين (مال) و (نال) از نوع لاحق است. 19. شعر و ادب و نحو خس و سنگ و سفالند و آيات قرآن زرّ و عقيق است و لآلى (ص 258) به طرزى هنرى يك تشبيه در مصراع اول و يك تشبيه در مصراع دوم به كار رفته است. تشبيه مصراع اول از نوع ملفوف است كه تشبيه توأم با آرايه لف ّ و نشر مرتب است, شعر به خس, ادب به سنگ و نحو به خس مانند شده است. در مصرع دوم آيات قرآنى به زر و عقيق و لآلى تشبيه شده كه اين تشبيه از نوع (تشبيه جمع) است. نويسنده به تشبيهات موجود در بيت اشاره اى نكرده است. 20. سوى جهان بار مر تراست ازيراك معده ات پر خمر و مغز پر ز خمار است (ص 289) خمار: خمرزدگى, مى زدگى, با كلمه خمر جناس زايد به كار رفته است (مؤلّف). مى توان با عنايت به اينكه خَمر و خمار هر دو از يك ريشه (خَمَرَ) برگرفته شده اند, بين آن دو قائل به جناس اشتقاق شد. 21. لذت علمى چو از دانا به جان تو رسيد زان سپس نايد به چشمت لذت جسمى لذيذ (ص 310) در اين قصيده, قافيه ها همه (دال)اند. فقط اين بيت, قافيه آن (ذال) مى باشد و علت آن است كه در زمان قديم اگر ما قبل [دال] (و) يا (ا) يا (ى) [مصوت بلند] بوده, اين دال ها ذال تلفظ مى شده است (مؤلّف). اين قاعده فقط به مصوت هاى بلند منحصر نبوده, دالى كه ماقبل آن مصوت كوتاه ( َ ِ ُ ) بوده ذال نوشته مى شده است; نظير بَذ, شُذ (براى آگاهى بيشتر ر. كبه: شميسا, عروض و قافيه, نشر دانشگاه پيام نور, ص 131). 22. هر روز روزگار نويدى دگر دهدت كان را هگرز ديد نخواهى همى خرام (ص 334) (خرام: وفاى به عهد, مژده, خبر خوش. ) ناصرخسرو اين كلمه را در برابر نويد به كار برده است: چون داد نويد رنج و دشوارى آراسته باش مر خرامش را نويدت دهد هر زمانى به فردا نويدى كه آن را نباشد خرامى موارد استعمال كلمه خرام در ديوان ناصرخسرو با آنچه فرهنگ نويسان نوشته اند, تطبيق نمى كند. در اشعار بالا (نويد) به معنى وعده و خرام به معناى (وفاى به وعده) است و اين معنى از تمثيل زير كه ناصرخسرو به كار برده, مستفاد مى شود: (سؤال بى جواب, نويدى بى خرام است) (جامع الحكمتين, ص 307). در دو بيت زير از فردوسى به معناى شادى است: تو ايدر به جشن و خرام آمدى ز شاهان درود و پيام آمدى ييكى شهر بد شاه را شاهه نام همان از در سور و جشن و خرام (مؤلّف). در كتاب رزم نامه رستم و اسفنديار در باب نويد و خرام در صفحه 180 مى خوانيم: (خرام دعوت كسى به مهمانى است پس از آنكه گفته باشند او را دعوت خواهند كرد. نويد هم به معناى بشارت دادن به مهمانى و ضيافت است). نيز بنگريد به: رزم نامه رستم و اسفنديار, صفحه 141 و نيز براى آگاهى بيشتر و ديدن شواهد نگاه كنيد به: واژه نامك و برهان قاطع. بيت ناصرخسرو به اين معناست كه روزگار به تو بشارت دعوت به مهمانى را مى دهد, اما تو را به مهمانى دعوت نمى كند. 23. اگر كار بوده است و رفته قلم چرا خورد بايد به بيهوده غم (ص 362) بيت اين عبارت عربى را به ياد مى آورد: (المقدر (يا المقدور) كائن و الهم ّ فضل): مقدر شده, واقع شده و اندوه خوردن زائد است. در اوايل تاريخ بيهقى مى خوانيم: (دل بد نبايد كرد و به قضاى ايزد عزّوجل ّ رضا بايد داد و از اين باب بسيار سخن نيكو گفت و فذلك آن بود كه بودنى بوده است, به سر نشاط باز بايد شد كه گفته اند: (المقدر كائن واللهم فضل) (تاريخ بيهقى, چاپ خطيب رهبر, ص 9). نيز بنگريد به كتاب مضامين مشتركدر ادب فارسى و عربى, محمد دامادى, صفحه 12. شارح اقتباس موجود در بيت را متذكر نشده است.
24. به دين جوى حركت كه مرد خرد به دين شد سوى مردمان محترم (ص 365) در برخى كتب عنوان مرد خرد را براى حضرت رسول اكرم(ص) و در پاره اى از منابع: ديگر براى اميرالمؤمنين على(ع) ثبت كرده اند. سنايى در حديقه (چاپ مدرس رضوى, ص 97) مى گويد: گفت مرد خرد در اين معنى كه سخن هاى اوست چون فتوى خفته اند آدمى ز حرص و غلو مرگ چون رخ نمود فانتبهوا كه اشاره است به اين كلام: (الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا): مردمان خفته اند آن گاه كه مى ميرند بيدار مى شوند. اين سخن را برخى از كتب به رسول اكرم(ص) هم نسبت داده اند و در برخى از كتب ديگر به سفيان ثورى و سهل تسترى منتسب است. (بنگريد به فرهنگ مأثورات متون عرفانى, باقر صدرى نيا, ص 562). مؤلف محترم عنوان (مرد خرد) را در اين بيت تفسير ننموده است. 25. چون با پدرت چاشت خورد گيتى ناچار خورد با تو اى پسر شام (ص 392) تعبير چاشت خوردن بر كسى قبل از شام خوردن او تعبيرى است به اين معنا كه پيش از آنكه خصم مهلت ضرر رساندن بيابد, او را از پاى درآوردن. در قابوسنامه آمده: (اما چون در كارزار باشى آنجا سستى و درنگ شرط نباشد; چنان كه تا خصم تو بر تو شام خورد, تو برو چاشت خورده باشى). (تصحيح يوسفى, ص 98) و در كليله و دمنه آمده است: (و پيش از آنكه خصم فرست چاشت بيابد, براى او شامى گواران سازد) (تصحيح مينوى, ص 95) و در حديقه سنايى آمده است: آن كه بر من خورد به زشتى شام من خورم بر وى از هلاكش بام (تصحيح مدرس رضوى, ص 584)3 اما بيت ناصرخسرو به اين معناست كه اى انسان! جايى كه روزگار به پدرت مهلت و فرصت ضربه زدن نداد و ا ورا زود از پاى درآورد, تو را هم به ناچار از بين خواهد برد و به تو هم فرصت و مهلت نخواهد داد. شارح شرح تعبير سابق الذكر را از قلم انداخته است. 26. از بهر چه اندر سراى فانى بردى علم اى خام خيره بر بام (ص 393) علم بر بام بردن: كنايه است از اهميت دادن و آشكار ساختن (مؤلّف). علم بر بام بردن يا بر بام زدن كنايه است از اعلام وجود كردن, اظهار جاه و سلطنت كردن, اظهار عزت و قدرت نمودن و آشكار ساختن قدرت و جاه و بدان نازيدن. فاش كردن امرى (بنگريد به: فرهنگ معين, ج 2, ص 2342). 27. گر عيالت بود فرزند و زن بر عيال اكنون چرا گشتى عيال (ص 411) عيال در مصراع اول, يعنى فرزند و زن (مؤلّف). عيال جمع عيل است به معناى كسى كه روزى خور كس ديگر است و تعهد و تكفل او با ديگرى است; افراد تحت تكفل و تعهد مرد. مفهوم بيت ناصرخسرو اين است كه اگر ديروز زن و فرزندان تحت تكفل و روزى خوار تو بودند و در تعهد تو, چرا اكنون تو روزى خوار زن و فرزند گشته اى و تحت تكفل و تعهد آنان درآمده اى.
28. سوى تو ضحاكبدهنر ز طمع بهتر و عادل تو از افريدون شد (ص 446) شارح اشاره اى به تلميحات مندرج در بيت نكرده است. (ضحاكدر اوستا به صورت اژدها و مار كه جانورانى موذى و آفريده اهريمن هستند درآمده و به شكل جانور مهيب توصيف شده است. ضحاكدر روايات ايرانى تجسم نيروى شر است. در منابع پهلوى پنج عيب: آز, پليدى, سحر و جادو, دروغ و لااباليگرى به او نسبت يافته اند. جمشيد چهار خصلت: سرقت, خودپسندى, الحاد و مستى را برانداخت, اما ضحاكدوباره آنها را رايج كرد) (فرهنگ اساطير و داستان واره ها, ص 548 ـ 549). در منابع اسلامى, فريدون به دادگسترى توصيف شده است: (وايدون گويند كه آفريدون از پس كاوه دويست سال بزيست و جهان پر عدل و داد كرد) (تاريخ بلعمى, تصحيح بهار, ص 101). 29. و آنكه نيابد طريق سوى چرايى ات از تو چرا جويد آن ستور چرايى (ص 510) ميان دو چرا يكى براى (پرسش از علت) و ديگرى به معنى (چريدن) جناس تام است (مؤلّف). صحيح جناس ناقص (محرف) است (بنگريد به: توضيح بيت 13 در همين مقاله).
30. در هزيمت چون زنى بوق ار به جاييت است خرد ورنه اى مجنون چرا مى پاى كوبى در سرب (ص 536) بوق در هزيمت زدن: كنايه است از جهل و نادانى; زيرا هنگام پيروزى بوق مى زنند و شادى مى كنند (مؤلّف). بوق در هزيمت زدن كنايه است از انجام دادن كارى برخلاف رسم و معمول عرف. كارى نابجا و بى حساب انجام دادن; كارى دور از تداول كردن; چون معمول اين است كه در وقت ظفر و پيروزى بوق مى زده اند. در قابوسنامه مى خوانيم: (در وقت پيرى, جوانى نه زيبد; چنان كه جوانان را پيرى كردن نه زيبد. پيرى كه جوانى كند در هزيمت بوق زدن باشد; چنان كه من در زاهدى گويم: چون بوق زدن باشد در وقت هزيمت مردى كه جوانى كند اندرگه پيرى (قابوسنامه, تصحيح يوسفى, ص 59)4 31. گر ندارد حرمتم جاهل مرا كمتر نشد سوى دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب (ص 538) نسب: بستگى خانوادگى. حسب: شرافت و افتخارات خانوادگى (مؤلّف). حسب سواى معنايى كه شارح براى آن نوشته, به معناى فضايل و كمالات اكتسابى خود فرد است بى اتكا و انتساب به خانواده و اجداد و نياكان, در مقابل نسب كه افتخار به آبا و اجداد و بستگى هاى خاندانى است. در زبان عربى دو كلمه معادل حسب و نسب هم وجود دارد كه عبارتند از: عصامى و عظامى. عصامى كسى است كه به فضايل و هنرها و مناقب خود ببالد در برابر عظامى كه به فضايل و شرافت هاى خانوادگى و اجدادى مى بالد. بيهقى در تاريخ خود در شرح حال (تلك) مى نويسد: (واين تلك مردى جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدت كه عمر يافت زيانش نداشت كه پسر حجّامى بود و اگر با آن نفس و خرد و همّت اصل بودى, نيكوتر نمودى كه عظامى و عصامى بس نيكو باشد; ولكن عظامى به يك پشيز نيرزد; چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد كه پدرم چنين بود) (چاپ خطيب رهبر, ص 634).
32. به دل در صبر كشتم تا به من بر چو بر ايوب زر باريد باران (ص 586) شارح به تلميح موجود در مصراع دوم اشاره اى نكرده است: (هنگامى كه ايوب بخشوده شد و شفا يافت, خداى عزوجل در آن وقت بر ايوب ملخ زرين بارانيد. ايوب درو فتاد. به جد مى پيچيد. جبرئيل او را گفت: ايوب تو نه زاهد بودى در دنيا, چند چينى. ايوب گفت: (اين رحمت خداى است كه از رحمت خداى, بنده سير نيايد) (فرهنگ تلميحات, ص 162. به نقل از: تفسير سورآبادى, ص 374). رابعه بنت كعب قزدارى بلخى در اين زمينه سروده است: خبر دهند كه باريد بر سر ايوب ز آسمان ملخان و سر همه زرين اگر بباريد زرين ملخ برو از صبر سزد كه بارد بر من يكى مگس رويين (نقل از لباب الالباب, ج 2, ص 61) 33. زهى ابليس, كردى راست سوگند بر اين گاوان و بر تو نيست تاوان (ص 589) به تلميح قرآنى موجود در مصراع اول اشاره اى ننموده است. در سوره (ص) آيه 82 مى خوانيم: (قال فبعزّتك لاغوينهم اجمعين): به عزّتت سوگند كه تمام مردم را گمراه خواهم كرد. 34. دو ايراد ويرايشى الف) تا آنچه را كه در كتاب مطول سعدالدّين تفتازانى از قواعد… (ص پنج/س 8). ب) كه آنچه را مى دانم و مى فهمم از اين دو بيت ناصر خسرو… (ص پنج/س 12).
*. قرآن حكيم, با ترجمه انگليسى و فارسى مرحوم طاهره صفارزاده; تهران. 1. اديب پيشاورى, سيد احمد; شرح مشكلات ديوان ناصرخسرو; به اهتمام استاد جمشيد سروشيار (مظاهرى); اصفهان: سهروردى, 1363. 2. انيس, ابراهيم و ديگران; المعجم الوسيط; ترجمه محمدبندر ريگى; 2 ج, تهران: اسلامى, 1384. 3. بلعمى, محمد; تاريخ بلعمى; تصحيح ملك الشعراء بهار, به كوشش محمد پروين گنابادى; تهران: زوار, 1380. 4. بيهقى, محمدبن حسين; تاريخ بيهقى; به كوشش خليل خطيب رهبر; چ 2, تهران: مهتاب, 1371. 5. حافظ شيرازى, شمس الدين محمد; ديوان; تصحيح پرويز ناتل خانلرى; چ 2, تهران: خوارزمى, 1362. 6. ـــــــ; ديوان; به كوشش خليل خطيب رهبر; چ 12, تهران: صفى عليشاه, 1372. 7. خرّمشاهى, بهاءالدين; حافظنامه; 2 ج, چ 5, تهران: علمى و فرهنگى و سروش, 1372. 8. دامادى, محمد; مضامين مشترك در ادب فارسى و عربى; چ 2, تهران: دانشگاه تهران, 1379. 9. سعدى شيرازى, مصلح الدين; كليات; تصحيح محمدعلى فروغى; تهران: هرمس, 1385. 10. سنايى غزنوى, ابوالمجد مجدود بن آدم; حديقه الحقيقه وشريعه الطريقه; تصحيح محمدتقى مدرس رضوى; چ 6, تهران: دانشگاه تهران, 1383. 11. شعار, جعفر و حسن انورى; رزم نامه رستم و اسفنديار; چ 10, تهران: علمى, 1371. 12. شميسا, سيروس; فرهنگ تلميحات; تهران: ميترا, 1386. 13. ـــــــ; نگاهى تازه به بديع;چ 14, تهران: فردوس, 1381. 14. ـــــــ; عروض و قافيه, چاپ 8, تهران: پيام نور, 1375. 15. ــــــ; فرهنگ اشارات ادبيات فارسى; تهران: فردوس, 1377. 16. صدرى نيا, باقر; فرهنگ مأثورات متون عرفانى; تهران: سروش, 1380. 17. عفيفى, رحيم; فرهنگنامه شعرى; چ 2, تهران, سروش, 1376. 18. فرخى سيستانى, ابوالحسن; ديوان; تصحيح محمددبير سياقى; چ 5, تهران: زوّار, 1378. 19. فردوسى, ابوالقاسم; شاهنامه چاپ مسكو; چ 3, تهران: هرمس, 1386. 20. قباديانى, ناصرخسرو; ديوان; تصحيح مجتبى مينوى و مهدى محقق; چ 6, تهران: دانشگاه تهران, 1384. 21. ـــــــ; ديوان; ويراسته جعفر شعار و كامل احمدنژاد; تهران: پيام امروز و قطره, 1378. 22. محقق, مهدى; شرح سى قصيده از ناصرخسرو; تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, 1386. 23. ـــــــ; شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو; ج 1, تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, 1386. 24. معين, محمد; فرهنگ فارسى; چ 8, تهران: اميركبير, 1371. 25. منشى شيرازى, نصراللّه; انشاى كليله و دمنه; تصحيح مجتبى مينوى; چ 10, تهران: اميركبير, 1371. 26. وشمگير زيارى, كيكاوس بن اسكندر; قابوسنامه; تصحيح غلامحسين يوسفى; چ 6, تهران: علمى و فرهنگى, 1371. 27. هاكس, جيمز; قاموس كتاب مقدس; ترجمه و تأليف مستر هاكس; چ 2, تهران: اساطير, 1383. 28. ياحقى, محمدجعفر; فرهنگ اساطير و داستان واره ها در ادبيات فارسى; تهران: فرهنگ معاصر, 1386. *. عضو هيئت علمى دانشگاه پيام نور. 1. فرهنگ اشارات, ص 1149. به نقل از: مقاله دكتر غروى, مجله هنر و مردم, ش 167, ص 167. نيز براى تفصيل بنگريد به: قصص الانبياء نيشابورى, ص 3 و كشف الاسرار, ج 4, ص 354. شارح در توضيح بيت هيچ مطلبى ننوشته است. 2. شرح نهج البلاغه, ج 4, ص 547. براى آگاهى افزون تر ر. ك به: حواشى و تعليقات فيه ما فيه, چاپ استاد فروزانفر, ص 245. 3. براى تفصيل آگاهى بنگريد به: قابوسنامه, تصحيح يوسفى, ص 331. 4. نيز بنگريد به فرهنگنامه شعرى, ص 301.
منبع : فصلنامه آيين پژوهش شماره 118
1. چه گويى از چه او عالم پديد آورد از لؤلؤ كه نه مادت بود و صورت, نه بالا بود و نه پهنا (ص 1) در برخى از كتب تفسير و روايات اساطيرى اشاره شده است كه اول چيزى كه خداى تعالى آفريد, گوهرى بود از زبرجد سبز يا سرخ [يا ياقوت]. فردوسى در شاهنامه مى گويد: ز ياقوت سرخ است چرخ كبود نه از آب و گرد و نه از باد و دود (شاهنامه مسكو, نشر هرمس, ص 4) (پس ايزد تعالى بدان گوهر نظر كرد, از هيبت حضرت عزت آب گشت و موج برآورد و به جنبش درآمد; پس از وى بخارى برخاست و چود دود در هوا بايستاد و آن آب هم چنان از هيبت حق تعالى مى لرزيد. پس از آن دود در هوا بود, حق تعالى آن را هفت پاره كرد. پس از هر پاره آسمانى بيافريد. پس كفى كه بر روى آب بود, به هفت پاره گرديد و از هر پاره زمينى آفريد و در زير يكديگر بداشت) (فرهنگ اشارات, ص 1149. به نقل از: سراج القلوب, ص 3). طبق اساطير پيش از اسلام هم, آسمان از ياقوت ساخته شده است; چنان كه در مينوى خرد فصل هشتم, صفحه 24 آمده است: (آسمان از جوهر ياقوت, يعنى الماس ساخته شده است) و در فروردين يشت آمده است: (آسمان چون كاخى است رفيع كه از مواد و مصالح آسمانى ساخته شده و آنچه در اين ساختمان به كار رفته, اصل و جوهر موادى است كه ما مى شناسيم با حدودى بى پايان كه با بدنه آب از ياقوت نورپاشى مى كند).1 2. ز اول هستى خود را نكوشناس و آنگاهى عنان بر تاب ازين گردون وزين بازيچه غبرا (ص 4) اشاره شده است به: (من عرف نفسه فقد عرف ربه) (اخلاق محتشمى, ص 8) (مؤلّف). براى روشن تر بودن مطلب جا دارد به آراى مختلف در باب گوينده اين عبارات اشاره شود. مولانا در فيه ما فيه آن را به حضرت على(ع) نسبت داده و در مثنوى از قول پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است. در كنوز الحقايق, چاپ هند, صفحه 9, جزء احاديث نبوى آمده است. ابن ابى الحديد ذيل نهج البلاغه عين اين كلام را آورده است.2 (فرهنگ مأثورات متون عرفانى, ص 534) 3. اى قبه گردنده بى روزن خضرا با قامت فرتوتى و با قوت برنا(ص 19) كلمه خضرا در اين بيت تحليل صرفى شده است و به معناى آن و اين كه چرا شعراى قديم آسمان كبودرنگ را به صورت سبز وصف مى كردند, توجه نشده است كه جا دارد براى تفهيم دقيق تر بيت به اين نكات هم توجه شود. انعكاس رنگ كوه قاف كه به زعم قدما جنس آن از زمرد سبز است و اين كوه به گمان پيشينيان محيط زمين است, سبب شده شعرا آسمان را سبز وصف كنند. (جنس اين كوه از زمرد سبز و كبودى آسمان, روشنايى زمردى است كه از آن مى تابد; وگرنه آسمان از عاج هم سفيدتر است و به همين جهت قاف را كوه اخضر نيز ناميده اند) (فرهنگ اساطير و داستان واره ها, ص 643). حافظ هم در بيتى آسمان را سبز توصيف كرده است: مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو ييادم از كشته خويش آمد و هنگام درو (ديوان تصحيح خانلرى, ص 814) گويا قدما بين دو رنگ سبز و آبى چندان فرقى قائل نمى شده اند. فرخى سيستانى در مطلع يكى از قصايد خود, مرغزار سبز را آبى رنگ و نيلگون وصف نموده است: چون پرند نيلگون بر روى پوشد مرغزار پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد كوهسار (ديوان, تصحيح دبير سياقى, ص 175)
4. چون كار خود امروز در اين خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا (ص 19) مفرد: تنها, تعبير مفرد از قرآن كريم گرفته شده است: (وكلهم يأتيه يوم القيامة فرداً) (مؤلف). تنها در اين بيت با عنايت به مفهوم خانه سپردن در مصراع دوم به نظر مى رسد به معناى يگانه و وارسته از دنيا و تعلقات دنيوى است و مى تواند اشاره به كلمه (فرادى) باشد در آيه 94 سوره انعام: (ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مره وتركتم ما خولناكم وراء ظهوركم الآيه): شما انسان ها يگانه و تنها و به صورت فرد به سوى ما برگشته ايد; همان گونه كه شما را روز اول تنها و برهنه خلق كرديم و تمام آن نعمت هايى را كه به شما عنايت فرموده بوديم, پشت سر نهاده ايد… . مفرد در بيت ناصرخسرو معادل (جريده) است در بيت خواجه شيراز: جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير كه عمر عزيز بى بدل است (ديوان, تصحيح خانلرى, ص 108) 5. ديباى سخن پوش به جان بركه ترا جان هرگز نشود اى پسر از ديبا زيبا (ص 19) ديباى سخن: اضافه مشبه به به مشبه است. اين تشبيه در شعر فرخى نيز ديده مى شود: با كاروان حله برفتم ز سيستان با حلّه تنيده ز دل بافته ز جان (مؤلّف) حله در شعر فرخى سيستانى به صورت تشبيه به كار نرفته, بلكه استعاره مصرحه است از شعر و چون مشبه به (حلّه) همراه لوازم و ملائمات مشبه و مشبه به توأم ذكر گرديده, استعاره مصرحه از نوع مطلقه است. تنيدن و بافتن از ملائمات حلّه (مشبه به) و دل و جان از ملائمات شعر (مشبه) است. حلّه هم در مصراع اول در معناى اصلى خود (= جامه نو) به كار رفته است.
6. گر توبه مدارا كنى آهنگ بيابى بهتر بسى از ملكت دارا به مدارا (ص 20) در جمع بين (دارا) و (مدارا) صنعت جناس زائد به كار رفته است (مؤلّف). برخى از علماى معاصر علم بديع (نظير دكتر شميسا در كتاب نگاهى تازه به بديع) اين نوع صنعت جناس زايد را كه حرف زايد يا حرف هاى زايد (واك هاى زايد) در آغاز كلمه باشند, صنعت جناس زايد از نوع مطرف يا مزيد مى نامند و ازدياد در وسط را جناس وسط و اگر ازدياد در آخر باشد, به آن جناس زايد مذيل مى گويند. در اين بيت ناصرخسرو, جناس زايد از نوع مطرف يا مزيد است. نظير اين بيت سعدى: شرف مرد به جود است و كرامت به سجود هر كه اين هر دو ندارد, عدمش به كه وجود (كليات, تصحيح فروغى, نشر هرمس, ص 676) 7. در خاكچه ز ماند و چه سنگ و ترا گور چه زير كريجى و چه در خانه خضرا (ص 21) در تركيب خانه خضرا, شاعر براى يك اسم فارسى كه بحث مذكر و مؤنث درباره آنها منتفى است, يك صفت تأنيث عربى آورده است كه دور از فصاحت است و نوعى مخالفت با قياس در آن ديده مى شود; هرچند نظاير اين استعمال در شعر شاعران قبل از ناصرخسرو, مثل منوچهرى دامغانى و بعد از او مثل حافظ هم هست. خواجه گفته است: شكفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلاى سرخوشى اى صوفيان باده پرست (ديوان, چاپ خطيب رهبر, ص 37) در چاپ مرحوم استاد خانلرى به جاى (حمرا), (خمرى) ضبط شده است (ص 56). (براى آگاهى بيشتر ر. كبه: خرمشاهى, حافظ نامه, بخش اول, ص 213). 8. بيدار چو شيداست به ديدار وليكن پيدا به سخن گردد بيدار ز شيدا (ص 22) وليكن: مخفف ولكن عربى است كه در فارسى به صورت هاى وليكن, وليك و ولى ديده مى شود (مؤلّف). اصل كلمه وليكن, ولاكن بوده كه (ا) در نوشتن حذف شده, اما در تلفظ باقى مانده است. مى نويسند (ولكن) و مى خوانند (ولاكن). به نظر مى رسد (وليكن) ممال (اماله) (ولكن) (= ولاكن) باشد نه مخفف آن; چون در تخفيف حرفى حذف مى شود يا حرف مشدد يك بار تلفظ مى شود نه آنكه حرفى به حرف ديگر تبديل شود. در ولاكن (ا) بدل به (ى) شده است (براى اطلاع بيشتر ر. كبه: المعجم الوسيط, ج 2, ترجمه بندر ريگى, ص 1786 ـ 1787 و براهين العجم محمدتقى سپهر).
9. معنى طلب از ظاهر تنزيل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا (ص 23) آوا: آواز قول داراى معنى است و آوا صورت بى معنى است. آدميان از قول خرسند مى شوند; در حالى كه خران از آواز [؟] هم كه صورت بى معنى است خرسند مى گردند (مؤلّف). طبق تعريف خود مؤلّف از آوا و آواز, چنين به نظر مى رسد كه به جاى (آواز) كه بعد از داخل قلاب نگارنده اين سطور, علامت سؤال گذاشته ام, (آوا) بايد باشد كه قول بى معنى است و طبق گفته ناصرخسرو فقط خران از آن خرسند مى شوند نه مردمان; پس آوا صوت بى معنى و آواز صوت داراى معنى است. 10. آب خداى آن كه مرده زنده بدو كرد آن پسر بى پدر برادر شمعون (ص 59) به تلميحات مندرج در بيت (زنده كردن مردگان) كه مقصود معجزه حضرت عيسى(ع) است و نيز به تعبير پسرى بى پدر كه اشاره به خود حضرت است, اشاره نشده است; نيز براى روشن تر شدن مفهوم اشاره اى به (شمعون) نشده است. در قاموس كتاب مقدس, شمعون نام يكى از برادران عيسى(ع) است (قاموس كتاب مقدس, ص 534). در نسخه ديگرى از ديوان ناصرخسرو (تصحيح جعفر شعار, كامل احمدنژاد, نشر قطره, ص 513) در توضيح شمعون آمده است: (مردى پرهيزگار كه به هدايت روح القدس به معبد اورشليم درآمد و عيسى را كه طفلى بيش نبود, در بغل گرفت). در توضيح برادر شمعون: (ظاهراً تعبيرى مجازى است) (همان, ص 513). مقصود از شمعون آن شمعونى نيست كه آقايان دكتر شعار و دكتر احمدنژاد به ذكر آن پرداخته اند و مقصود از برادر شمعون, حضرت عيسى(ع) است به تصريح قاموس كتاب مقدس (ص 534): (شمعون برادر خداوند ما عيسى مسيح است). در كتاب مقدس ده نفر به نام شمعون ذكر شده اند.
11. روزى به پرّ طاعت از اين گنبد بلند بيرون پريده گير چو مرغ بپر مرا (ص 92) پرّ طاعت: اضافه تشبيهى است. همچنان كه پر موجب پرواز در فضاى جسمانى مى شود, طاعت موجب پرواز و صعود در فضاى الهى و روحانى مى گردد (مؤلّف). در اين تركيب اطاعت و فرمانبردارى از حق به پرنده اى شبيه شده كه خود پرنده ذكر نگرديده, بلكه يكى از لوازم و ملائمات مشبه به (پر) ذكر شده است; چون مضاف به طور كامل ذكر شده و در معناى غيرحقيقى خود به كار رفته و تأكيد بر روى مضاف اليه (طاعت) است; لذا صحيح, اضافه استعارى است نه تشبيهى. 12. به مار مكن دست ازيرا كه بر تو حرام است مادر اگر ز اهل دينى (ص 116) مفهوم بيت ناظر به آيه 23 سوره نساء است: (حرمت عليكم امهاتكم وبناتكم و اخواتكم وعماتكم وخالاتكم و بنات الاخ وبنات الاخت وامهاتكم اللاتى ارضعكم الآيه): ازدواج با مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادران رضاعى بر شما حرام شده است… . شارح به اقتباس قرآنى شاعر, در بيت اشاره اى نكرده است. 13. به چرا فتنه شدن كار ستور است, ترا اين همه مهر برى اين جاى چرا, چون و چراست (ص 143) چرا در مصراع اول به معناى چريدن و در مصراع دوم پرسش از علت است و ميان آن دو, جناس تام وجود دارد (مؤلّف). با عنايت به اختلاف چَرا و چِرا در مصوت كوتاه, صحيح اين است كه بين آنها جناس ناقص وجود دارد. 14. سوى او تاب كز گناه بدوست خلق را پاكبازگشت و متاب (ص 177) متاب: اسم مفعول از تاب, يتوب, توبه يعنى توبه گاه, محل بازگشت (مؤلّف). تاب, يتوب از باب ثلاثى مجرد است و فعل لازم است; لذا صيغه اسم مفعول از آن بنا نمى گردد; چون اسم مفعول فقط از فعل متعدى بنا مى گردد. فعل (تاب) عمدتاً در زبان عربى به صورت فعل لازم به كار مى رود و اگر هم متعدى شود, به كم حرف جر (متعدّى بغير) است; مثل: (تاب اللّه عليهِ), يعنى خداوند او را به سوى خود برگرداند و گناهش را عفو كرد. كلمه (تاب) در مصرع دوم بيت ناصرخسرو, مترادف بازگشت و در معناى رجوع الى اللّه به كار رفته, لذا صحيح اين است كه گفته شود متاب نه اسم مفعول است نه اسم مكان, بلكه مصدر ميمى و در مفهوم مصدرى به كار رفته است. 15. گر سر ز خطا باز خط نارى دانم به حقيقت كز اهل نارى (ص 189) نارى در مصرع اول مخفف (نيارى) و در مصرع دوم (اهل نارى), يعنى اهل آتش دوزخ هستى. بين دو كلمه (نارى) جناس تام به كار رفته است (مؤلّف). با عنايت به اينكه (نارى) در مصراع اول يك كلمه (بسيط) است و در مصراع دوم دو كلمه (مركب = نار « هستى), صحيح اين است كه بين آنها جناس مركب است نه تام; نظير برنايى و برنايى در اين بيت ديگر از ناصرخسرو: تا كى خورى دريغ ز برنايى زين چاه آرزو ز چه برنايى (ديوان, ص 6) 16. در دنيا سخت سختى و در دين بس سست و ميانه كار و هنگامى (ص 232) هنگام: شايد هنگام به معنى نگران بودن و ابن الوقت بودن باشد. مراد اين است كه تو در دو طرف افراط و تفريط هستى (مؤلّف). در نسخه ديگرى از ديوان ناصرخسرو (و ويراسته دكتر جعفر شعار و دكتر كامل احمدنژاد) در حاشيه صفحه 631 هنگام, تنبل و كاهل معنا نشده است; بدون ذكر اينكه از كدام فرهنگ لغت اين معنا استخراج شده است. اللّه اعلم بالصواب.
17. بس است اينكه گفتمت, كافزون خواهد چو تازى بود اسب يك تازيانه (ص 248) تازى با كلمه تازيانه جناس زائد دارد (مؤلّف). دكتر سيروس شميسا در كتاب نگاهى تازه به بديع, صفحه 64 نوشته است: (اگر ازدياد بيش از دو حرف (دو واك) باشد, اطلاق جناس زايد در اين صورت درست نيست. ايشان چنين جناس را كلمات هم خانواده ـ (= جناس ريشه يا اشتقاق يا جناس پسوند) ناميده اند. نظير نار, ناردان ـ گل, گلستان و… ). 18. اى آن كه به تن ز آرزوى مال چونالى از من چو ستم خود كنى از بهر چه نالى (ص 255) (نالى) اول يعنى نال هستى و مراد اين است كه لاغر و نزار شده اى و (نالى) دوم به معناى (مى نالى) است ميان مال و نال هم جناس است (مؤلّف). جناس موجود بين (نالى) و (نالى) جناس مركب است (به توضيح ذيل بيت پانزدهم مراجعه شود). جناس بين (مال) و (نال) از نوع لاحق است. 19. شعر و ادب و نحو خس و سنگ و سفالند و آيات قرآن زرّ و عقيق است و لآلى (ص 258) به طرزى هنرى يك تشبيه در مصراع اول و يك تشبيه در مصراع دوم به كار رفته است. تشبيه مصراع اول از نوع ملفوف است كه تشبيه توأم با آرايه لف ّ و نشر مرتب است, شعر به خس, ادب به سنگ و نحو به خس مانند شده است. در مصرع دوم آيات قرآنى به زر و عقيق و لآلى تشبيه شده كه اين تشبيه از نوع (تشبيه جمع) است. نويسنده به تشبيهات موجود در بيت اشاره اى نكرده است. 20. سوى جهان بار مر تراست ازيراك معده ات پر خمر و مغز پر ز خمار است (ص 289) خمار: خمرزدگى, مى زدگى, با كلمه خمر جناس زايد به كار رفته است (مؤلّف). مى توان با عنايت به اينكه خَمر و خمار هر دو از يك ريشه (خَمَرَ) برگرفته شده اند, بين آن دو قائل به جناس اشتقاق شد. 21. لذت علمى چو از دانا به جان تو رسيد زان سپس نايد به چشمت لذت جسمى لذيذ (ص 310) در اين قصيده, قافيه ها همه (دال)اند. فقط اين بيت, قافيه آن (ذال) مى باشد و علت آن است كه در زمان قديم اگر ما قبل [دال] (و) يا (ا) يا (ى) [مصوت بلند] بوده, اين دال ها ذال تلفظ مى شده است (مؤلّف). اين قاعده فقط به مصوت هاى بلند منحصر نبوده, دالى كه ماقبل آن مصوت كوتاه ( َ ِ ُ ) بوده ذال نوشته مى شده است; نظير بَذ, شُذ (براى آگاهى بيشتر ر. كبه: شميسا, عروض و قافيه, نشر دانشگاه پيام نور, ص 131). 22. هر روز روزگار نويدى دگر دهدت كان را هگرز ديد نخواهى همى خرام (ص 334) (خرام: وفاى به عهد, مژده, خبر خوش. ) ناصرخسرو اين كلمه را در برابر نويد به كار برده است: چون داد نويد رنج و دشوارى آراسته باش مر خرامش را نويدت دهد هر زمانى به فردا نويدى كه آن را نباشد خرامى موارد استعمال كلمه خرام در ديوان ناصرخسرو با آنچه فرهنگ نويسان نوشته اند, تطبيق نمى كند. در اشعار بالا (نويد) به معنى وعده و خرام به معناى (وفاى به وعده) است و اين معنى از تمثيل زير كه ناصرخسرو به كار برده, مستفاد مى شود: (سؤال بى جواب, نويدى بى خرام است) (جامع الحكمتين, ص 307). در دو بيت زير از فردوسى به معناى شادى است: تو ايدر به جشن و خرام آمدى ز شاهان درود و پيام آمدى ييكى شهر بد شاه را شاهه نام همان از در سور و جشن و خرام (مؤلّف). در كتاب رزم نامه رستم و اسفنديار در باب نويد و خرام در صفحه 180 مى خوانيم: (خرام دعوت كسى به مهمانى است پس از آنكه گفته باشند او را دعوت خواهند كرد. نويد هم به معناى بشارت دادن به مهمانى و ضيافت است). نيز بنگريد به: رزم نامه رستم و اسفنديار, صفحه 141 و نيز براى آگاهى بيشتر و ديدن شواهد نگاه كنيد به: واژه نامك و برهان قاطع. بيت ناصرخسرو به اين معناست كه روزگار به تو بشارت دعوت به مهمانى را مى دهد, اما تو را به مهمانى دعوت نمى كند. 23. اگر كار بوده است و رفته قلم چرا خورد بايد به بيهوده غم (ص 362) بيت اين عبارت عربى را به ياد مى آورد: (المقدر (يا المقدور) كائن و الهم ّ فضل): مقدر شده, واقع شده و اندوه خوردن زائد است. در اوايل تاريخ بيهقى مى خوانيم: (دل بد نبايد كرد و به قضاى ايزد عزّوجل ّ رضا بايد داد و از اين باب بسيار سخن نيكو گفت و فذلك آن بود كه بودنى بوده است, به سر نشاط باز بايد شد كه گفته اند: (المقدر كائن واللهم فضل) (تاريخ بيهقى, چاپ خطيب رهبر, ص 9). نيز بنگريد به كتاب مضامين مشتركدر ادب فارسى و عربى, محمد دامادى, صفحه 12. شارح اقتباس موجود در بيت را متذكر نشده است.
24. به دين جوى حركت كه مرد خرد به دين شد سوى مردمان محترم (ص 365) در برخى كتب عنوان مرد خرد را براى حضرت رسول اكرم(ص) و در پاره اى از منابع: ديگر براى اميرالمؤمنين على(ع) ثبت كرده اند. سنايى در حديقه (چاپ مدرس رضوى, ص 97) مى گويد: گفت مرد خرد در اين معنى كه سخن هاى اوست چون فتوى خفته اند آدمى ز حرص و غلو مرگ چون رخ نمود فانتبهوا كه اشاره است به اين كلام: (الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا): مردمان خفته اند آن گاه كه مى ميرند بيدار مى شوند. اين سخن را برخى از كتب به رسول اكرم(ص) هم نسبت داده اند و در برخى از كتب ديگر به سفيان ثورى و سهل تسترى منتسب است. (بنگريد به فرهنگ مأثورات متون عرفانى, باقر صدرى نيا, ص 562). مؤلف محترم عنوان (مرد خرد) را در اين بيت تفسير ننموده است. 25. چون با پدرت چاشت خورد گيتى ناچار خورد با تو اى پسر شام (ص 392) تعبير چاشت خوردن بر كسى قبل از شام خوردن او تعبيرى است به اين معنا كه پيش از آنكه خصم مهلت ضرر رساندن بيابد, او را از پاى درآوردن. در قابوسنامه آمده: (اما چون در كارزار باشى آنجا سستى و درنگ شرط نباشد; چنان كه تا خصم تو بر تو شام خورد, تو برو چاشت خورده باشى). (تصحيح يوسفى, ص 98) و در كليله و دمنه آمده است: (و پيش از آنكه خصم فرست چاشت بيابد, براى او شامى گواران سازد) (تصحيح مينوى, ص 95) و در حديقه سنايى آمده است: آن كه بر من خورد به زشتى شام من خورم بر وى از هلاكش بام (تصحيح مدرس رضوى, ص 584)3 اما بيت ناصرخسرو به اين معناست كه اى انسان! جايى كه روزگار به پدرت مهلت و فرصت ضربه زدن نداد و ا ورا زود از پاى درآورد, تو را هم به ناچار از بين خواهد برد و به تو هم فرصت و مهلت نخواهد داد. شارح شرح تعبير سابق الذكر را از قلم انداخته است. 26. از بهر چه اندر سراى فانى بردى علم اى خام خيره بر بام (ص 393) علم بر بام بردن: كنايه است از اهميت دادن و آشكار ساختن (مؤلّف). علم بر بام بردن يا بر بام زدن كنايه است از اعلام وجود كردن, اظهار جاه و سلطنت كردن, اظهار عزت و قدرت نمودن و آشكار ساختن قدرت و جاه و بدان نازيدن. فاش كردن امرى (بنگريد به: فرهنگ معين, ج 2, ص 2342). 27. گر عيالت بود فرزند و زن بر عيال اكنون چرا گشتى عيال (ص 411) عيال در مصراع اول, يعنى فرزند و زن (مؤلّف). عيال جمع عيل است به معناى كسى كه روزى خور كس ديگر است و تعهد و تكفل او با ديگرى است; افراد تحت تكفل و تعهد مرد. مفهوم بيت ناصرخسرو اين است كه اگر ديروز زن و فرزندان تحت تكفل و روزى خوار تو بودند و در تعهد تو, چرا اكنون تو روزى خوار زن و فرزند گشته اى و تحت تكفل و تعهد آنان درآمده اى.
28. سوى تو ضحاكبدهنر ز طمع بهتر و عادل تو از افريدون شد (ص 446) شارح اشاره اى به تلميحات مندرج در بيت نكرده است. (ضحاكدر اوستا به صورت اژدها و مار كه جانورانى موذى و آفريده اهريمن هستند درآمده و به شكل جانور مهيب توصيف شده است. ضحاكدر روايات ايرانى تجسم نيروى شر است. در منابع پهلوى پنج عيب: آز, پليدى, سحر و جادو, دروغ و لااباليگرى به او نسبت يافته اند. جمشيد چهار خصلت: سرقت, خودپسندى, الحاد و مستى را برانداخت, اما ضحاكدوباره آنها را رايج كرد) (فرهنگ اساطير و داستان واره ها, ص 548 ـ 549). در منابع اسلامى, فريدون به دادگسترى توصيف شده است: (وايدون گويند كه آفريدون از پس كاوه دويست سال بزيست و جهان پر عدل و داد كرد) (تاريخ بلعمى, تصحيح بهار, ص 101). 29. و آنكه نيابد طريق سوى چرايى ات از تو چرا جويد آن ستور چرايى (ص 510) ميان دو چرا يكى براى (پرسش از علت) و ديگرى به معنى (چريدن) جناس تام است (مؤلّف). صحيح جناس ناقص (محرف) است (بنگريد به: توضيح بيت 13 در همين مقاله).
30. در هزيمت چون زنى بوق ار به جاييت است خرد ورنه اى مجنون چرا مى پاى كوبى در سرب (ص 536) بوق در هزيمت زدن: كنايه است از جهل و نادانى; زيرا هنگام پيروزى بوق مى زنند و شادى مى كنند (مؤلّف). بوق در هزيمت زدن كنايه است از انجام دادن كارى برخلاف رسم و معمول عرف. كارى نابجا و بى حساب انجام دادن; كارى دور از تداول كردن; چون معمول اين است كه در وقت ظفر و پيروزى بوق مى زده اند. در قابوسنامه مى خوانيم: (در وقت پيرى, جوانى نه زيبد; چنان كه جوانان را پيرى كردن نه زيبد. پيرى كه جوانى كند در هزيمت بوق زدن باشد; چنان كه من در زاهدى گويم: چون بوق زدن باشد در وقت هزيمت مردى كه جوانى كند اندرگه پيرى (قابوسنامه, تصحيح يوسفى, ص 59)4 31. گر ندارد حرمتم جاهل مرا كمتر نشد سوى دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب (ص 538) نسب: بستگى خانوادگى. حسب: شرافت و افتخارات خانوادگى (مؤلّف). حسب سواى معنايى كه شارح براى آن نوشته, به معناى فضايل و كمالات اكتسابى خود فرد است بى اتكا و انتساب به خانواده و اجداد و نياكان, در مقابل نسب كه افتخار به آبا و اجداد و بستگى هاى خاندانى است. در زبان عربى دو كلمه معادل حسب و نسب هم وجود دارد كه عبارتند از: عصامى و عظامى. عصامى كسى است كه به فضايل و هنرها و مناقب خود ببالد در برابر عظامى كه به فضايل و شرافت هاى خانوادگى و اجدادى مى بالد. بيهقى در تاريخ خود در شرح حال (تلك) مى نويسد: (واين تلك مردى جلد آمد و اخلاق ستوده نمود و آن مدت كه عمر يافت زيانش نداشت كه پسر حجّامى بود و اگر با آن نفس و خرد و همّت اصل بودى, نيكوتر نمودى كه عظامى و عصامى بس نيكو باشد; ولكن عظامى به يك پشيز نيرزد; چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد كه پدرم چنين بود) (چاپ خطيب رهبر, ص 634).
32. به دل در صبر كشتم تا به من بر چو بر ايوب زر باريد باران (ص 586) شارح به تلميح موجود در مصراع دوم اشاره اى نكرده است: (هنگامى كه ايوب بخشوده شد و شفا يافت, خداى عزوجل در آن وقت بر ايوب ملخ زرين بارانيد. ايوب درو فتاد. به جد مى پيچيد. جبرئيل او را گفت: ايوب تو نه زاهد بودى در دنيا, چند چينى. ايوب گفت: (اين رحمت خداى است كه از رحمت خداى, بنده سير نيايد) (فرهنگ تلميحات, ص 162. به نقل از: تفسير سورآبادى, ص 374). رابعه بنت كعب قزدارى بلخى در اين زمينه سروده است: خبر دهند كه باريد بر سر ايوب ز آسمان ملخان و سر همه زرين اگر بباريد زرين ملخ برو از صبر سزد كه بارد بر من يكى مگس رويين (نقل از لباب الالباب, ج 2, ص 61) 33. زهى ابليس, كردى راست سوگند بر اين گاوان و بر تو نيست تاوان (ص 589) به تلميح قرآنى موجود در مصراع اول اشاره اى ننموده است. در سوره (ص) آيه 82 مى خوانيم: (قال فبعزّتك لاغوينهم اجمعين): به عزّتت سوگند كه تمام مردم را گمراه خواهم كرد. 34. دو ايراد ويرايشى الف) تا آنچه را كه در كتاب مطول سعدالدّين تفتازانى از قواعد… (ص پنج/س 8). ب) كه آنچه را مى دانم و مى فهمم از اين دو بيت ناصر خسرو… (ص پنج/س 12).
*. قرآن حكيم, با ترجمه انگليسى و فارسى مرحوم طاهره صفارزاده; تهران. 1. اديب پيشاورى, سيد احمد; شرح مشكلات ديوان ناصرخسرو; به اهتمام استاد جمشيد سروشيار (مظاهرى); اصفهان: سهروردى, 1363. 2. انيس, ابراهيم و ديگران; المعجم الوسيط; ترجمه محمدبندر ريگى; 2 ج, تهران: اسلامى, 1384. 3. بلعمى, محمد; تاريخ بلعمى; تصحيح ملك الشعراء بهار, به كوشش محمد پروين گنابادى; تهران: زوار, 1380. 4. بيهقى, محمدبن حسين; تاريخ بيهقى; به كوشش خليل خطيب رهبر; چ 2, تهران: مهتاب, 1371. 5. حافظ شيرازى, شمس الدين محمد; ديوان; تصحيح پرويز ناتل خانلرى; چ 2, تهران: خوارزمى, 1362. 6. ـــــــ; ديوان; به كوشش خليل خطيب رهبر; چ 12, تهران: صفى عليشاه, 1372. 7. خرّمشاهى, بهاءالدين; حافظنامه; 2 ج, چ 5, تهران: علمى و فرهنگى و سروش, 1372. 8. دامادى, محمد; مضامين مشترك در ادب فارسى و عربى; چ 2, تهران: دانشگاه تهران, 1379. 9. سعدى شيرازى, مصلح الدين; كليات; تصحيح محمدعلى فروغى; تهران: هرمس, 1385. 10. سنايى غزنوى, ابوالمجد مجدود بن آدم; حديقه الحقيقه وشريعه الطريقه; تصحيح محمدتقى مدرس رضوى; چ 6, تهران: دانشگاه تهران, 1383. 11. شعار, جعفر و حسن انورى; رزم نامه رستم و اسفنديار; چ 10, تهران: علمى, 1371. 12. شميسا, سيروس; فرهنگ تلميحات; تهران: ميترا, 1386. 13. ـــــــ; نگاهى تازه به بديع;چ 14, تهران: فردوس, 1381. 14. ـــــــ; عروض و قافيه, چاپ 8, تهران: پيام نور, 1375. 15. ــــــ; فرهنگ اشارات ادبيات فارسى; تهران: فردوس, 1377. 16. صدرى نيا, باقر; فرهنگ مأثورات متون عرفانى; تهران: سروش, 1380. 17. عفيفى, رحيم; فرهنگنامه شعرى; چ 2, تهران, سروش, 1376. 18. فرخى سيستانى, ابوالحسن; ديوان; تصحيح محمددبير سياقى; چ 5, تهران: زوّار, 1378. 19. فردوسى, ابوالقاسم; شاهنامه چاپ مسكو; چ 3, تهران: هرمس, 1386. 20. قباديانى, ناصرخسرو; ديوان; تصحيح مجتبى مينوى و مهدى محقق; چ 6, تهران: دانشگاه تهران, 1384. 21. ـــــــ; ديوان; ويراسته جعفر شعار و كامل احمدنژاد; تهران: پيام امروز و قطره, 1378. 22. محقق, مهدى; شرح سى قصيده از ناصرخسرو; تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, 1386. 23. ـــــــ; شرح بزرگ ديوان ناصرخسرو; ج 1, تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, 1386. 24. معين, محمد; فرهنگ فارسى; چ 8, تهران: اميركبير, 1371. 25. منشى شيرازى, نصراللّه; انشاى كليله و دمنه; تصحيح مجتبى مينوى; چ 10, تهران: اميركبير, 1371. 26. وشمگير زيارى, كيكاوس بن اسكندر; قابوسنامه; تصحيح غلامحسين يوسفى; چ 6, تهران: علمى و فرهنگى, 1371. 27. هاكس, جيمز; قاموس كتاب مقدس; ترجمه و تأليف مستر هاكس; چ 2, تهران: اساطير, 1383. 28. ياحقى, محمدجعفر; فرهنگ اساطير و داستان واره ها در ادبيات فارسى; تهران: فرهنگ معاصر, 1386. *. عضو هيئت علمى دانشگاه پيام نور. 1. فرهنگ اشارات, ص 1149. به نقل از: مقاله دكتر غروى, مجله هنر و مردم, ش 167, ص 167. نيز براى تفصيل بنگريد به: قصص الانبياء نيشابورى, ص 3 و كشف الاسرار, ج 4, ص 354. شارح در توضيح بيت هيچ مطلبى ننوشته است. 2. شرح نهج البلاغه, ج 4, ص 547. براى آگاهى افزون تر ر. ك به: حواشى و تعليقات فيه ما فيه, چاپ استاد فروزانفر, ص 245. 3. براى تفصيل آگاهى بنگريد به: قابوسنامه, تصحيح يوسفى, ص 331. 4. نيز بنگريد به فرهنگنامه شعرى, ص 301.
منبع : فصلنامه آيين پژوهش شماره 118
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}